loading...
دنیای مطلب
a.m بازدید : 26 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)

داستان تولد امام زمان(ع)

شرايط زمان تولد امام زمان (عليه السلام) شرايط عادى نبود، زيرا طبق روايات منقول از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) مهدى آل محمد (عليه السلام)ـ آن که ستمگران را نابود و زمين را پر از عدل و داد مى کند ـ فرزند امام حسن عسکرى (عليه السلام) است. از اين رو دستگاه خلافت عباسى امام حسن عسکرى (عليه السلام) را در شهر سامرا تحت نظر داشت، و منتظر بود تا اگر فرزندى از ايشان به دنيا آيد، او را بکشد، همان گونه که فرعون، در کمين بود تا اگر حضرت موسى (عليه السلام) به دنيا آيد، او را به قتل برساند. در اين شرايط خفقان و غير عادى، حضرت مهدى (عليه السلام) مخفيانه به دنيا آمدند.

جريان تولد حضرت را حکيمه خاتون، دختر امام جواد (عليه السلام) و عمه ى امام حسن عسکرى (عليه السلام) اين گونه بازگو کرده است:

«ابو محمد امام حسن عسکرى (عليه السلام)شخصى را دنبال من فرستاد که امشب ـ شب نيمه ى شعبان ـ براى افطار نزد ما بيا، زيرا خداوند امشب حجتش را آشکار مى کند. پرسيدم اين مولود از چه کسى است؟ حضرت فرمود: از نرجس خاتون. عرض کردم: من در نرجس خاتون آثار باردارى نمى بينم حضرت فرمود: موضوع همين است که گفتم.

من در حالى که نشسته بودم، نرجس آمد و کفش مرا از پايم بيرون آورد و فرمود: بانوى من حالتان چطور است؟ گفتم: تو بانوى من و خانواده ام هستى. او از سخن من تعجب کرد و ناراحت شد و فرمود: اين چه سخنى است؟ گفتم: خداوند در اين شب به تو فرزندى عطا مى کند که سرور و آقاى دنيا و آخرت خواهد شد. نرجس خاتون از اين سخن من خجالت کشيد.

بعد از افطار و نماز عشا به بستر رفتم. چون پاسى از نيمه ى شب گذشت، برخاستم و نماز شب را به جا آوردم، بعداز تعقيب نماز به خواب رفتم و دوباره بيدار شدم. در اين هنگام، نرجس نيز بيدار شد و نماز شب را به جا آورد. سپس از اتاق بيرون رفتم، تا از طلوع فجر باخبر شوم; ديدم فجر اول طلوع کرده و نرجس در خواب است. در اين حال، به ذهنم خطور کرد که چرا حجت خدا آشکار نشد؟! نزديک بود شکى در دلم ايجاد شود که ناگهان حضرت امام حسن عسکرى (عليه السلام) از اتاق مجاور صدا زدند: اى عمه! شتاب مکن که موعود نزديک است. من مشغول خواندن سوره «الم سجده» و «يس» شدم. در اين هنگام ناگهان نرجس خاتون با ناراحتى از خواب بيدار شد. من او را به سينه چسباندم و نام خدا را بر زبان جارى کردم. امام حسن عسکرى (عليه السلام) فرمود: سوره ى قدر را برايش بخوان. آن سوره را خواندم و از نرجس پرسيدم: حالت چطور است؟ گفت: آنچه مولايت فرموده بود ظاهر شد. من دوباره سوره ى قدر را خواندم. کودک نيز در شکم مادر، همراه من سوره ى قدر را خواند که من ترسيدم. در اين هنگام پرده ى نورى ميان من و او کشيده شد، ناگاه متوجه شدم کودک ولادت يافته است. چون جامه را از روى نرجس برداشتم، آن مولود سر به سجده گذاشته و مشغول ذکر خدا بود. هنگامى که او را برگرفتم، ديدم پاک و پاکيزه است. در اين موقع حضرت امام حسن عسکرى (عليه السلام) صدا زدند: عمه! فرزندم را نزد من بياور. وقتى نوزاد را نزد حضرت بردم، وى را در آغوش گرفت، و بر دست و چشم کودک دست کشيد و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و فرمود: فرزندم! سخن بگو! پس آن طفل گفت: «اشهد انّ لا اله الا الله و اشهد انّ محمداً رسول الله» پس از آن به امامت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و ساير امامان معصوم (عليهم السلام) شهادت داد و چون به نام خود رسيد فرمود: «اللهم انجزلى وعدى و اتمم لى امرى و ثبت و طأتى واملاء الارض بى عدلا و قسطاً» «پروردگارا! وعده ى مرا قطعى گردان و امر مرا به اتمام رسان، و مرا ثابت قدم بدار، و زمين را به وسيله ى من از عدل و داد پر کن.»

 

در روايت ديگرى آمده است: چون حضرت مهدى (عليه السلام) متولّد شد، نورى از او ساطع گرديد که به آفاق آسمان پهن شد، و مرغان سفيد را ديدم که از آسمان به زير مى آمدند و بال هاى خود را بر سر و روى و بدن آن حضرت مى ماليدند و پرواز مى کردند. پس امام حسن عسکرى (عليه السلام) مرا آواز داد که اى عمه! فرزند را برگير و نزد من بياور، چون برگرفتم، او را ختنه کرده و ناف بريده و پاک و پاکيزه يافتم و بر ذراع راستش نوشته شده بود: «جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقاً»

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    نظرسنجی
    ختم صلوات برای سلامتی امام زمان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 96
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 74
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 79
  • بازدید ماه : 152
  • بازدید سال : 289
  • بازدید کلی : 12,947
  • کدهای اختصاصی