loading...
دنیای مطلب
a.m بازدید : 39 شنبه 07 مرداد 1391 نظرات (0)

پیری واسه همه هست

پير مردي تصميم گرفت تا با پسر، عروس و نوه خود زندگي كند.

دستان پيرمرد مي لرزيد و چشمانش خوب نمي ديد و به سختي مي توانست راه برود.

هنگام خوردن شام، غذايش را روي ميز ريخت و ليواني را برزمين انداخت و شكست.

پسر وعروس از اين كثيف كاري پيرمرد ناراحت شدند: بايد درباره پدر بزرگ كاري بكنيم، وگرنه تمام خانه را به هم مي ريزد.

آنها يك ميز كوچك در گوشه اطاق قرار دادند و پدر بزرگ مجبور شد به تنهايي آنجا غذا بخورد.

بعد از اينكه يك بشقاب ازدست پدر بزرگ افتاد و شكست، ديگر مجبور بود غذايش را در كاسه چوبي بخورد.

هر وقت هم خانواده او را سرزنش ميكردند، پدر بزرگ فقط اشك ميريخت و هيچ نميگفت.

يك روزعصر، قبل از شام، پدر متوجه پسر چهارساله خود شد كه داشت با چند ته چوب بازي ميكرد.

پدر رو به او كرد و گفت: پسرم، داري چي درست ميكني؟

پسر با شيرين زباني گفت: دارم براي تو و مامان كاسه هاي چوبي درست مي كنم كه وقتي پير شديد، در آنها غذا بخوريد!

و تبسمي كرد و به كارش ادامه داد.

از آن روز به بعد همه خانواده باهم سر يك ميز غذا ميخوردند

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    نظرسنجی
    ختم صلوات برای سلامتی امام زمان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 96
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 20
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 21
  • بازدید ماه : 28
  • بازدید سال : 165
  • بازدید کلی : 12,823
  • کدهای اختصاصی