loading...
دنیای مطلب
a.m بازدید : 25 پنجشنبه 05 مرداد 1391 نظرات (0)

روزی کوروش در حال نیایش با خدا گفت: خدایا به عنوان کسی که عمری پر بار داشته و جز خدمت به بشر هیچ نکرده، از تو خواهشی دارم. آیا می توانم آن را بیان کنم؟؟؟

خداوند گفت: بگو ای بزرگوار بنده ی من...

-از تو می خواهم یک روز، فقط یک روز به من فرصت دهی تا ایران امروز را بررسی کنم؛ سوگند می خورم که پس از آن هرگز تمنایی از تو نداشته باشم.

- چرا چنین چیزی را می خواهی؟ به جز این هر چه را بخواهی برآورده می کنم؛ اما این را نخواه.

- خواهش می کنم. آرزو دارم در سرزمین پهناورم گردش کنم و از نتیجه ی سالها نیکی و عدالت گستری لذت ببرم. اگر چنین کنی بسیار سپاسگزار خواهم بود؛ و اگر این چنین هم برایم نکنی باز هم تو را سپاس خواهم گفت.

خداوند یکی از ملائکه ی خود را برای همراهی با کوروش به زمین فرستاد و کوروش را با کالبدی از پاسارگاد بیرون کشید؛ فرشته در کنار کوروش قرار گرفت.

کوروش گفت: عجب! اینجا چقدر مرطوب است!

فرشته تاسف خورد...

- می توانی مرا بین مردم ببری؟ می خواهم بدانم نوادگانم چقدر به یادم هستند؟؟

و فرشته چنین کرد...

کوروش برای این کار شوق و ذوق بسیاری داشت، اما به زودی ناامیدی جای آن را گرفت. به جز عده ای اندک کسی به یاد او نبود. کوروش بسیار غمگین شد، اما با صدایی رسا گفت: اشکالی ندارد؛ خب آنها سرگرم کارهای روزمره ی خود هستند.

فرشته تاسف خورد...

کوروش در راه می شنید که مردم چگونه یکدیگر را صدا میزدند: عبدالله، قاسم، جابر،...

- هرگز پیش از این چنین نام هایی را نشنیده بودم!!!

فرشته گفت: این نام ها عربی است و پس از هجوم اعراب به ایران مرسوم شدند.

- اعراب؟؟؟ آن ها دیگر چگونه موجوداتی هستند؟؟!!

- درست است؛ تو آنها را نمی شناسی. آخر آن موقع که تو بر سرزمین متمدن و پهناور ایران حکومت می کردی و حتی چندین قرن پس از آن، آنها قومی کاملا وحشی بودند.

کوروش بر افروخت...

- یعنی می گویی وحشی ها به میهنم هجوم آورده و آن را تصرف کردند؟! پس پادشاهان این سرزمین چه می کردند؟؟؟!!!!!!

فرشته بسیار تاسف خورد...

سکوت سهمگینی بین آنها حاکم شده بود.

پس از مدتی کوروش گفت: تو می دانی که من جز ایزد یکتا کسی را نمی پرستیدم؛ مردم من اکنون پیرو آیین الهی هستند؟

- در ظاهر بله!

کوروش خوشحال شد... - خدا را سپاس! چه آیینی؟

- اسلام.

- چگونه آیینی است اسلام؟

- آیینی بسیار نیک است.

و کوروش بسیار شاد شد... - خداوندا، تو را بسیار سپاس...

اما بعد از چند ساعت معنی "در ظاهر بله" را فهمید!

- نقشه ی گشایش های ایران را به من نشان می دهی؟ می خواهم بدانم میهنم چقدر گسترده شده است؟

و فرشته چنین کرد...

- همین؟؟؟!!!

کوروش باورش نمی شد، با ناباوری به نقشه می نگریست...

- پس بقیه اش کجاست؟ چرا این سرزمین از غرب و شرق و شمال و جنوب به این اندازه شگرف کوچک شده؟!

و فرشته بسیار تاسف خورد...

- خیلی دلم گرفت هرگز انتظار چنین چیزی را نداشتم. می خواهم سفری کوتاه به آن سوی مرزها داشته باشم و بگویم ایران من چه بوده. شاید این سفر دردم را تسکین دهد.

فرشته چنین کرد...

تازه به مقصد رسیده بودند که با مردی هم کلام شدند. هم نشینی با کوروش به آن مرد لذت بسیار بخشیده بود. پس از چند دقیقه که با هم گرم گرفته بودند، آن مرد از کوروش پرسید: راستی شما اهل کجایید؟

کوروش با لبخندی مغرورانه سرش را بالا گرفت و گفت: ایران!

لبخند مرد ناگهان محو شد و با ترس و عصبانیت گفت: اوه! خدای من! او یک تروریست متحجّر است!!

کوروش از این رفتار بسیار متعجب شد. عکس العمل آن مرد به هیچ وجه آن چیزی نبود که کوروش انتظارش را داشت. قلب کوروش شکست.

به آرامی گفت: - مرا به آرامگاهم برگردان...

فرشته بغض کرده بود و با بغض گفت: اما هنوز خیلی چیزها را نشانت نداده ام! دروغ، وضعیت اقتصادی، فساد، پایمال کردنِ...

کوروش رو به آسمان کرد و با فریادی اشک آلود گفت: خداوندا مرا ببخش که بیهوده بر خواسته ام پافشاری کردم. کاش هم چنان در خواب و بی خبری به سر می بردم...

و این بار دیگر فرشته گریست...

کوروش تو نخواب که ملتت در خواب است/ آرامــگــه ت غــرقـــه بـه زیـــر آب است

این بـار نـــه بـــیــگــانــه کـه دشــمــن(...)/ صد ننـگ به ما کـه روح تو بی تاب است

a.m بازدید : 30 پنجشنبه 05 مرداد 1391 نظرات (0)

فرزندان من! دوستان من! من اکنون به پایان زندگی نزدیک گشته‌ام. من آن را با نشانه‌های آشکار دریافته‌ام.

وقتی درگذشتم، مرا خوشبخت بپندارید و کام من این است که این احساس در کردار و رفتار شما نمایانگر باشد؛ زیرا من به هنگام کودکی، جوانی و پیری بخت‌یار بوده‌ام. همیشه نیروی من افزون گشته است، آن چنان که هم

امروز نیز احساس نمی‌کنم که از هنگام جوانی ناتوان‌ترم.

من دوستان را به خاطر نیکویی‌های خود خوشبخت و دشمنانم را فرمان‌بردار خویش دیده‌ام.

زادگاه من بخش کوچکی از آسیا بود. من آن را اکنون سربلند و بلندپایه باز می‌گذارم. اما از آنجا که از شکست در هراس بودم، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم. حتی در پیروزی های بزرگ خود، پا از اعتدال بیرون

ننهادم. در این هنگام که به سرای دیگر می‌گذرم، شما و میهنم را خوشبخت می‌بینم و از این رو می‌خواهم که آیندگان مرا مردی خوشبخت بدانند.

مرگ چیزی است شبیه به خواب. در مرگ است که روح انسان به ابدیت می پیوندد و چون از قید و علایق آزاد می گردد به آتیه تسلط پیدا میکند و همیشه ناظر اعمال ما خواهد بود. پس اگر چنین بود، که من اندیشیدم به آنچه که

گفتم عمل کنید و بدانید که من همیشه ناظر شما خواهم بود؛ اما اگر این چنین نبود، آنگاه ازخدای بزرگ بترسید که در بقای او هیچ تردیدی نیست و پیوسته شاهد و ناظر اعمال ماست.

باید آشکارا جانشین خود را اعلام کنم تا پس از من پریشانی و نابسامانی روی ندهد. من شما هر دو فرزندانم را یکسان دوست می‌دارم ولی فرزند بزرگترم که آزموده‌تر است کشور را سامان خواهد داد.

فرزندانم! من شما را از کودکی چنان پرورده‌ام که پیران را آزرم دارید و کوشش کنید تا جوان‌تران از شما آزرم بدارند.

تو کمبوجیه! مپندار که عصای زرین پادشاهی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان یک رنگ برای پادشاه عصای مطمئن‌تری هستند.

همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند .

هر کس باید برای خویشتن دوستان یک دل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکوکاری به دست نتوان آورد.

از کژی و ناروایی بترسید. اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد یافت، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید، دیری نمی انجامد که ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت

و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد. من عمر خود را در یاری به مردم سپری کردم. نیکی به دیگران در من خوشدلی و آسایش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم برایم لذت بخش تر بود.

به نام خدا و نیاکان درگذشته‌ی ما، ای فرزندان اگر میخواهید مرا شاد کنید نسبت به یکدیگر آزرم بدارید.

پیکر بی‌جان مرا هنگامی که دیگر در این گیتی نیستم در میان سیم و زر مگذارید و هر چه زودتر آن را به خاک باز دهید. چه بهتر از این که انسان به خاک که این‌همه چیزهای نغز و زیبا می‌پرورد آمیخته گردد.

من همواره مردم را دوست داشته‌ام و اکنون نیز شادمان خواهم بود که با خاکی که به مردمان نعمت می‌بخشد آمیخته گردم.

هم‌اکنون درمی یابم که جان از پیکرم می‌گسلد... اگر از میان شما کسی می‌خواهد دست مرا بگیرد یا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزدیک شود و هنگامی که روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم که پیکرم را کسی

نبیند، حتی شما فرزندانم. پس از مرگ بدنم را مومیای نکنید و در طلا و زیور آلات و یا امثال آن نپوشانید. زودتر آنرا در آغوش خاک پاک ایران قرار دهید تا ذره ذره های بدنم خاک ایران را تشکیل دهد. چه افتخاری برای انسان بالاتراز

اینکه بدنش در خاکی مثل ایران دفن شود.

از همه پارسیان و هم‌ پیمانان بخواهید تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اینکه دیگر از هیچگونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گویند.

به واپسین پند من گوش فرا دارید. اگر می‌خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.

      

این گفتارها از "کوروش نامه" نگاشته ی "گزنفون" تاریخ نویس یونانی است.

گزنفون در سال ۴۴۵ در ارخیوس یونان به دنیا آمد. او به همراه افلاطون از شاگردان سقراط بودند. گزنفون با جوانی دوست بود که آن فرد دوست کوروش کوچک (برادر اردشیر درازدست) بود. گزنفون که از جنگهای داخلی در آتن به

تنگ آمده بود به ایران آمد و کنکاش هایش را در این خاک ادامه داد. از آنجایی که سرگذشت کوروش در آن زمان زبانزد همگان بود، او همت خود را به نگاشتن کتابی درباره کوروش گمارد و "کوروش نامه" را نوشت.

هم اینک این کتاب او از کتاب های مرجع تاریخی است

a.m بازدید : 29 پنجشنبه 05 مرداد 1391 نظرات (0)

اینک که من از دنیا می روم بیست وپنج کشور جهان جزو امپراتوری ایران است و تمام این کشور ها احترام دارند و مردم این کشـورها نیز در ایران دارای احترام می باشند. جانشین من خشایار شاه باید مثل من در حفظ این

کشور ها بکوشد و راه نگهداری کشورها این است که در امور داخلی آنها مداخله نکند و مذهب و شعائر آنها را محترم بشمارد .

اکنون که من از دنیا می روم تو دوازده کرور خزانه سلطنتی داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو می باشد زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست . البته به خاطر داشته باش که تو باید به این ذخیره

بیفزایی نه اینکه از آن بکاهی . من نمی کویم که در مواقع ضروری از آن برداشت نکن ، زیرا قاعده این خزانه این است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند اما در اولین فرصت آنچه برداشتی به خزانه برگردان .

مادرت آتوسا برمن حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن. ده سال است که من مشغول ساختن انبارهای غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن این انبارها را که با سنگ ساخته می شود و

به شکل استوانه ای است در مصر آموختم و چون انبارها پیوسته تخلیه می شود ، حشرات در آن بوجود نمی آید و غله در این انبارها چند سال می ماند بدون اینکه فاسد شود و تو باید بعد از من به ساختن انبارهای غله ادامه

دهی تا اینکه آذوقه دویا سه سال کشور در انبارها موجود باشد و هر ساله بعد از اینکه غله جدید به دست آمد از غله موجود در انبارها برای تأمین کسر خوار وبار استفاده کن و غله جدید را بعد از اینکه بوجاری شد به انبار منتقل

نما و به این ترتیب تو هرگز برای آذوقه در این مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشکسالی شود هرگز دوستان و ندیمان خود را به کارهای مملکتی نگمار و برای آنان همان مزیت دوست بودن با تو کافیست

، چون اگر دوستان و ندیمان خود را برای کارهای مملکتی بگماری به مردم ظلم کنند و استفاده نامشروع نمایند نخواهی توانست آنها را به مجازات برسانی ، چون با تو دوست هستند و تو ناچاری رعایت دوستی بنمایی .

کانالی که من می خواستم بین رود نیل و دریای سرخ به وجود بیاورم (کانال سوئز فعلی) هنوز هم به اتمام نرسیده و تمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد و تو باید آن کانال را به اتمام برسانی و عوارض

عبور کشتی ها از آن کانال نباید آنقدر سنگین باشد که ناخدایان کشتی ها ترجیح بدهند که ار آن عبور نکنند .

اکنون من سپاهی به طرف مصرفرستادم تا اینکه در این قلمرو وایران نظم و امنیت برقرار کنند ولی فرصت نکردم سپاهی به یونان بفرستم تو باید این کاررا به انجام برسانی.

با یک ارتش نیرومند به یونان حمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجایع را تنبیه کند . توصیه دیگو من به تو این است که هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده چون هر دوی آنان آفت پادشاهی

هستند و بدون ترحم دروغگو را از خود دور بنما . هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط نکن و برای اینکه عمال دیوان بر مردم مسلط نشوند برای مالیات قانونی وضع کردم که تماس نخواهند داشت .

افسران و سربازان ارتش را راضی نگهدار و با آنها بد رفتاری نکن اگر با آنها بدرفتاری کنی آنها نخواهند توانست معامله متقابل کنند اما در میدان جنگ تلافی خواهند کرد ولو به قیمت کشته شدن خودشان باشد و تلافی آنها این

طور خواهند بود که دست روی دست میگذارند و تسلیم می شوند تا اینکه وسیله شکست خوردن تو را فراهم نمایند .

امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنویسند تا اینکه فهم و عقل آنها بیشتر شود و هر قدر که فهم و عقل آنان زیاد شود تو با اطمینان بیشتر می توانی سلطنت کنی .

همواره حامی کیش یزدان پرستی باش اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نمایند و پیوسته به خاطر داشته باش که هرکس باید آزاد باشد که از هر کیش که میل دارد پیروی نماید.

بعد از اینکه من زندگی را بدرود گفتم بدن من را بشوی و آنگاه کفنی را که خود فراهم کرده ام بر من بپیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار اما قبرم را که موجود است مسدود نکن تا هر زمان که می توانی وارد قبر شوی

تا تابوت سنگی مرا ببینی و بفهمی که من پدر تو و پادشاهی مقتدر بودم و بر من بیست وپنج کشور سلطنت       می کردم ، مردم و تو نیز مثل من خواهی مرد زیرا سرنوشت آدمی این است که بمیرد خواه پادشاه  کشور باشد

یا یک خار کن و هیچ کس در این جهان باقی نمی ماند .

اگر تو هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت را ببینی غرور و خود خواهی بر تو غلبه نخواهد کرد اما وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی بگو قبر مرا مسدود نمایند و وصیت کن که پسرت قبر تو را باز نگاه دارد تا

اینکه بتواند تابوت حاوی جسد تو را ببیند . زنهار ، زنهار هرگز هم مدعی هم قاضی نشو اگر هم از کسی ادعایی داری موافقت کن یک قاضی به یک طرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار بدهد و رای صادر نماید زیرا کسی که مدعی

است اگر قاضی هم باشد ظلم خواهد کرد .

هرگز از آباد کردن دست بر ندار زیرا اگر دست از آباد کردن برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت زیرا قاعده این است که وقتی کشور آباد نمی شود به طرف ویرانی می رود . در آباد کردن ، حفر قنات و احداث جاده و شهر

سازی را در درجه اول اهمیت قرار بده .

عفو و سخاوت ، ولی عفو باید موقعی بکار بیفتد که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و اگر به دیگری خطایی کرده باشد و تو خطا را عفو کنی ظلم کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ا ی ...

بیش از این چیزی نمی گویم، این اظهارات را با حضور کسانی که غیر از تو اینجا حاضرند کردم تا بدانند قبل از مرگ من این توصیه ها را کردهام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید، زیرا احساس می کنم مرگم نزدیک شده است

تعداد صفحات : 32

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    نظرسنجی
    ختم صلوات برای سلامتی امام زمان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 96
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 39
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 42
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 47
  • بازدید ماه : 54
  • بازدید سال : 191
  • بازدید کلی : 12,849
  • کدهای اختصاصی