loading...
دنیای مطلب
a.m بازدید : 23 جمعه 06 مرداد 1391 نظرات (0)

ایران

یه روز یه ترکه... نه! یه روز یه رشتیه... نه! یه روز یه لره... نه! یه روز... اصلا ولش کن! بذار از اول میگم!

 

یه روز یه ترکه اسمش ستار خان بود، یا نمیدونم شایدم باقرخان؛ خیلی شجاع و باهوش بود. یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی بر اومد. جونش رو کف دستش گذاشت و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد. فداکاری کرد؛ برای

امروز من؛ برای امروز تو؛ برای همه ما، برای ایران. برای این که حالا ما بتونیم تو این مملکت، آزاد زندگی کنیم...

 

 

یه روز یه رشتیه اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی. نترس و با غیرت بود و جلوی ارتش شوروی و بیگانه واستاد تا نتونن خاک کشورش رو اشغال کنن. مردم شهر و استانش رو با تعصبشون علیه حمله

کنندگان به خاک ایران جمع کرد و جلوی قدرت مطلقه ایستاد و برای مهار کردنش تلاش کرد؛ برای این که کسی نتونه توی این مملکت ادعای خدایی کنه. اونقدر جنگید تا خونش رو فدای ما کرد؛ فدای میهنش؛ فدای ایران...

 

یه روز یه جنوبیه اسمش علی هاشمی بود؛ سردار هور؛ جونش رو فدای آرمانهاش کرد، فدای سرزمینش، فدای ایران من و تو...

 

 

یه روز یه فارسه اسمش کوروش بود. ۲۵۰۰سال قبل، وقتی که همه دنیا و کشورایی که الان ادعای بزرگی دارن یا فرهنگ نداشتن یا اصلا کشف نشده بودن، منشور حقوق بشر رو نوشت و توی وصیت نامه اش سفارش کرد که

بدنش رو بدون مومیایی و چیزی توی خاک ایران دفن کنن تا ذرات بدنش خاک ایران رو تشکیل بدن؛ ایران امروز من و تو...

 

یه روز یه لره اسمش آریوبرزن بود. وقتی که اسکندر و متجاوزین به کشور ایران حمله کرده بودن با سپاه کم تعدادش جلوی ارتش بزرگ مقدونی واستاد و وقتی همه سربازاش کشته شدن، با تعصب بالا جلوی دشمن واستاد تا

تکه تکه شد، برای اینکه از خاک ایرانش دفاع کنه، از ایرانی که من و تو به گذشته اش میبالیم...

 

یه روز ما همه با هم بودیم... ترکه و رشتیه و لره و اصفهانیه و فارسه و آبادنیه و... ما با هم دوست بودیم و متحد. تا این که یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردن و قفل دوستی ما رو شکستن.

 

حالا دیگه یه ترکه ست... یه رشتیه ست... یه لره ست... یه اصفهانیه ست... یه آبادانیه ست... یه...

 

حالا دیگه ما برای هم جک می سازیم... به همدیگه میخندیم و همدیگه رو با هم دشمن میکنیم... ما اینجوری شادیم... خیلی داره بهمون خوش میگذره، نه؟! خوش میگذره؟! پس یه روز یه...

a.m بازدید : 27 پنجشنبه 05 مرداد 1391 نظرات (0)

بسم الله الرّحمن الرّحیم

وَ یَسئَلُونَکَ عَن ذِی القَرنِین...

 

در سوره ی «کهف»، آیه ی 83 بیان می شود که از پیامبر اسلام (ص) درباره ی شخصی به نام «ذوالقرنین» پرسیده شد.

"و از تو (ای پیامبر) سوال از ذوالقرنین می کنند، پاسخ ده که من به زودی حکایتی از او بر شما خواهم خواند."

و این آیه مقدمه ای بود بر این که خداوند پاسخ را بدین گونه بدهد:

"ما او را در زمین تمکن و قدرت بخشیدیم و از هر چیزی رشته ای به دست او دادیم. او هم رشته ای را پی گرفت. تا هنگامی که در حرکت و سیر خود به مغرب رسید، خورشید را که در دریای محیط، غروب می کرد چنین یافت که

در چشمه ی آب تیره ای پنهان می شود؛ و آنجا قومی را یافت که چون کافر بودند به ذوالقرنین دستور دادیم که درباره ی این قوم یا قهر و عذاب (در صورتی که ایمان نیاورند) و یا لطف و رحمت (اگر ایمان آوردند) به جای آور.

ذوالقرنین (خطاب به) آن قوم گفت: «ما هر کس از شما را که ظلم و ستم کرده به کیفر خواهیم رساند و سپس که (پس از مرگ) به سوی خداوند بازگردد، خدا او را به عذابی سخت کیفر خواهد داد. و اما هر کس به خداوند ایمان

آورد و نیکوکردار باشد، نیکوترین اجر را خواهد یافت و ما هم امر را بر او آسان می گیریم

و باز وسیله و رشته ای را پی گرفت (سفرش را ادمه داد). هنگامی که به مشرق زمین رسید، آنجا دید که خورشید بر قومی می تابد که میان آنها و آفتاب مانعی قرار نداده ایم. همچنین بود، و البته ما از احوال او کاملاً باخبر

بودیم. باز وسیله و رشته ای را پی گرفت (و به سمت شمال سفر را ادامه داد). تا چون رسید میان دو سد (دو کوه)؛ آنجا قومی را یافت که سخنی فهم نمی کردند (و سخت وحشی و زبان نفهم بودند). آنان گفتند: «ای

ذوالقرنین، قومی به نام یأجوج و مأجوج در این سرزمین و پشت این کوه فساد (و خونریزی و وحشیگری) بسیار می کنند؛ آیا چنانچه ما خرج آن را بر عهده گیریم، سدی میان ما و آنها می بندی؟»

ذوالقرنین گفت: «تمکن و ثروتی که خداوند به من عطا فرموده (از هزینه کردن شما) بهتر است؛ شما (فقط) با قدرت بازویتان به من کمک کنید (هزینه را خودم بر عهده خواهم گرفت) تا سدی محکم برای شما بسازم (که مانع

دستبرد آنها شود). برایم قطعات آهن بیاورید.» (آنگاه دستور داد که زمین را هنگام رسیدن به آب بکنند و از عمق زمین تا مساوی دو کوه از سنگ و آهن دیواری بسازند). زمانی که میان آن دو کوه را برابر ساخت، گفت: «در آتش

بدمید» تا هنگامی که آهن را به سان آتش گداخت، گفت: «برایم مس گداخته آورید تا بر آن فرو ریزم».

از آن پس آن قوم نه هرگز توانستند به بالای آن سد برسند و نه هرگز بر شکستن آن سد و رخنه در آن توانایی یافتند.

ذوالقرنین گفت که این لطف و رحمتی از خدای من است و آنگاه که وعده ی خدای من فرا رسد (که روز قیامت و یا روز ظهور منجی بشریت است) آن سد را متلاشی و هموار با زمین گرداند و البته وعده ی خدای من محقق و

راست است."

 اول از همه این که خیلی از منابع تفسیرهای بسیار زیادی در این باره نوشتند، و شاید خواندن آنها برای شما خسته کننده باشد. چون می دانستم اکثر خواننده های این وبلاگ جوانند، پس من از تفسیرای خسته کننده

استفاده نمی کنم...

 

 پیش ازگفتن هر چیزی لازم به ذکر است که بقایای این سد هنوز در خاک گرجستان باقی است و معنای نام محلی که این سد در آن قرار گرفته، به زبان پارسی برابر با "کوروش" است. در ضمن معنای کلمه ی "ذوالقرنین" در

پارسی "شخص صاحب دو شاخ" است.

اما با توجه به این که در این آیات...

ذوالقرنین فردی است که توانسته جهان را تحت حکومت خود در بیاورد. پس ذوالقرنین می تواند یکی از این افراد باشد:

١- کوروش بزرگ؛

٢-داریوش بزرگ؛

٣-اسکندر مقدونی.

البته عده ای می گویند که یکی از پادشاهان یمن هم باید جزو لیست احتمالات اشاره به ذوالقرنین باشد، چون اول نامش "ذو" دارد! اما هیچ جای تاریخ به جهانگشایی پادشاهان عرب در پیش از اسلام اشاره ای نشده!

برگردیم به لیست...!

با توجه به این که داریوش بزرگ هنگامی به پادشاهی رسیده که خیلی از نواحی جهان را از پادشاهان قبل از خود به ارث برده و فقط مصر و چند کشور را خود او تحت سلطه درآورده، پس او را از لیست خارج می کنیم. پس فقط

کوروش و اسکندر ماندند.

در آیات داریم که ذوالقرنین به نیکی با مردم رفتار می کرد و نیکوکردار بود. با توجه به منابع تاریخی خودمان که می دانیم اسکندر آنچنان هم نیکوکردار نبود! از آتش زدن تخت جمشید گرفته تا ویرانی ها و قتل و غارت های گسترده

اش در سراسر جهان.

اما درباره ی کوروش بزرگ؛ بهتر است نگاهی به استوانه ی نگاشته شده توسط او، معروف به کتیبه یا منشور حقوق بشر کوروش نگاه کنید که در آن شرح فتح بی خونریزی سرزمین های بابل (Babylon)، سومر (Sumer) و اکد

(Akkad) آمده است.

به علاوه سدی که در گرجستان واقع شده، و بسیاری دیگر دلالت بر اشاره ی این آیات به کوروش بزرگ دارد.

همان طور که اول مطلب گفتم، ذوالقرنین یعنی صاحب دوشاخ. پس بهتر است خودتان را خسته نکرده و تصاویر زیر را که تندیس در تصاویر چند سال پیش در پارسه پیدا شد و مربوط به کوروش است را ببینید.                                   

اگر خوب به این تصاویر نگاه کنید، بر روی سر کوروش بزرگ، چیزی شبیه به دو شاخ می بینید.

اگر به خاطر داشته باشید قبلا هم گفته ام که کوروش بزرگ نخستین پادشاهی بود که توانسته بود دو سرزمین پادشاهی پارس ها و ماد ها را با صلح پایدار متحد کند. خود کوروش هم از این موضوع باخبر بود، و برای این

افتخارش دستور داده بود که از دو طرف تاجی که برای او می سازند، دو شاخ به نشانه ی افتخار متحد ساختن این دو سرزمین وجود داشته باشد.

پس ذوالقرنین مورد اشاره در قرآن، همان کوروش بزرگ است.

اما حالا از چه افتخاراتی دیگر درباره ی کوروش بزرگ باخبر شدیم؟!

کوروش...

نخستین کسی که سدی بزرگ ساخت، نخستین کسی که آلیاژ ساخت، و نخستین های دیگر. دوباره آیات را بخوانید )

 

a.m بازدید : 25 پنجشنبه 05 مرداد 1391 نظرات (0)

داریوش پسر ویشتاسپ، ملقب به داریوش بزرگ یا داریوش یکم، سومین پادشاه هخامنشی بود. وی با کمک دیگر نجبای پارسی با کشتن گئومات مغ که به عنوان بردیا فرزند کوروش بزرگ بر تخت نشسته بود سلطنت را به

خاندان هخامنشی بازگرداند. پس از آن به فرونشاندن شورشهای داخلی پرداخت. نظام شاهنشاهی را استحکام بخشید و سرزمینهایی چند به شاهنشاهی الحاق کرد. آغاز ساخت پارسه (تخت جمشید) در زمان پادشاهی او

بود. از دیگر کارهای او حفر ترعه‌ای بود که دریای سرخ را به رود نیل و از آن طریق به دریای مدیترانه پیوند می‌داد. مقبره ی او در دل کوه رحمت در مکانی به نام نقش رستم در مرودشت فارس (نزدیک شیراز) است. شهرت او در

غرب به خاطر وقوع نبرد ناموفق ایرانیان با یونانیان در مکانی به نام ماراتن، در زمان اوست.

داریوش در روز ۲۹ سپتامبر ۵۲۲ پیش از میلاد به دژ سیکه یووتیش غلبه کرد و گئومات را که در آنجا موضع گرفته بود، به قتل رساتد. پس از آن، کلیه استان ها سر به شورش برداشتند که داریوش و یارانش طی ۱۹ نبرد، ۹

شورشی (شاهان دروغین) را سرکوب کرد و در روز ۲۸ دسامبر ۵۲۱ پ.م آخرین شورشی را از پای درآورد و به این ترتیب پس از حدود یکسال بعد از گئومات، خود را شاه امپراتوری بزرگ ایران خواند.

ترجمه قسمتی از کتیبه‌های داریوش

1-من داریوش،شاه بزرگ، شاه، شاه پارس، شاه سرزمین‌ها (کشورها)، پسر وشتاسب، نوه ارشام هخامنشی هستم. پدر من وشتاسب، پدر وشتاسب ارشام، پدرارشام اریارمن، پدر اریارمن چیش پیش و پدر چیش پیش

هخامنش بود.

2-ما بدلیل این که از دیرگاهان از خاندانی اصیل و شاهانه بودیم هخامنشی خوانده شدیم .۸ نفر از خاندان ما پیش از این شاه بوده‌اند و من نهمین هستم. ما ۹ نفر پشت سر هم شاه بوده و هستیم. به خواست اهورامزدا من

شاه هستم و او شاهی را به من هدیه داد.

3-ای که این نوشته‌ها و این نقش‌ها را که من تهیه کرده‌ام می‌بینی از آنها حفاظت و مراقبت کن.

4-اگر تا زمانی که توانایی داری از این نوشته‌ها و نقش‌ها مراقبت کنی اهورامزدا یارت باد و دودمان و زندگیت بسیار باشد و همه کارهایت مورد قبول اهورامزدا باشد.

5-امیدوارم اگر این نوشته‌ها و نقش‌ها رادر هنگام توانایی مراقبت و حفاظت نکنی اهورامزدا یارت نباشد و دودمانت تباه باشد و انچه می‌کنی اهورامزدا ضایع کند r=LTRo� pn����yle='mso-bidi-language:FA'> .

 

هر کس باید برای خویشتن دوستان یک دل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکوکاری به دست نتوان آورد.

از کژی و ناروایی بترسید. اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد یافت، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید، دیری نمی انجامد که ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت

و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد. من عمر خود را در یاری به مردم سپری کردم. نیکی به دیگران در من خوشدلی و آسایش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم برایم لذت بخش تر بود.

به نام خدا و نیاکان درگذشته‌ی ما، ای فرزندان اگر میخواهید مرا شاد کنید نسبت به یکدیگر آزرم بدارید.

پیکر بی‌جان مرا هنگامی که دیگر در این گیتی نیستم در میان سیم و زر مگذارید و هر چه زودتر آن را به خاک باز دهید. چه بهتر از این که انسان به خاک که این‌همه چیزهای نغز و زیبا می‌پرورد آمیخته گردد.

من همواره مردم را دوست داشته‌ام و اکنون نیز شادمان خواهم بود که با خاکی که به مردمان نعمت می‌بخشد آمیخته گردم.

هم‌اکنون درمی یابم که جان از پیکرم می‌گسلد... اگر از میان شما کسی می‌خواهد دست مرا بگیرد یا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزدیک شود و هنگامی که روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم که پیکرم را کسی

نبیند، حتی شما فرزندانم. پس از مرگ بدنم را مومیای نکنید و در طلا و زیور آلات و یا امثال آن نپوشانید. زودتر آنرا در آغوش خاک پاک ایران قرار دهید تا ذره ذره های بدنم خاک ایران را تشکیل دهد. چه افتخاری برای انسان بالاتراز

اینکه بدنش در خاکی مثل ایران دفن شود.

از همه پارسیان و هم‌ پیمانان بخواهید تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اینکه دیگر از هیچگونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گویند.

به واپسین پند من گوش فرا دارید. اگر می‌خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.

      

این گفتارها از "کوروش نامه" نگاشته ی "گزنفون" تاریخ نویس یونانی است.

گزنفون در سال ۴۴۵ در ارخیوس یونان به دنیا آمد. او به همراه افلاطون از شاگردان سقراط بودند. گزنفون با جوانی دوست بود که آن فرد دوست کوروش کوچک (برادر اردشیر درازدست) بود. گزنفون که از جنگهای داخلی در آتن به

تنگ آمده بود به ایران آمد و کنکاش هایش را در این خاک ادامه داد. از آنجایی که سرگذشت کوروش در آن زمان زبانزد همگان بود، او همت خود را به نگاشتن کتابی درباره کوروش گمارد و "کوروش نامه" را نوشت.

هم اینک این کتاب او از کتاب های مرجع تاریخی است

تعداد صفحات : 32

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    نظرسنجی
    ختم صلوات برای سلامتی امام زمان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 96
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 39
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 42
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 52
  • بازدید ماه : 59
  • بازدید سال : 196
  • بازدید کلی : 12,854
  • کدهای اختصاصی